قند عسل های مامان و بابا

تولد طاها...

13 شهریور برای من و مسعود یکی از زیباترین روز های زندگیمان است .سالگرد روزیست که خداوند مهربان یک بار دیگر بر ما فرشته ای اسمانی هدیه کرد .فرشته ای از جنس گل های بهشتی .ما با داشتن این هدیه خوشبختیمان دو چندان شد .شیرینی جدیدی به زندگمان امد و حال و هوای خونمونو تازه کرد همین الان هم که دارم مینویسم با زبان شیرین کودکیش خنده را بر دل ما مینشاند. دو سال از ان روز گذشت و ما هرگز اون روز شیرین رو فراموش نمیکنیم و به یاد اون روز شیرین یه تولد خودمونی واسه طاها گلی ترتیب دادیم.. طاها جان ...بدان که من و بابا و داداش خیلی خیلی دوستت داریم و میشه گفت عاشثتیم...               ...
21 شهريور 1393

اهای اهای ننه ...من گشنمه...

سلام به قند عسلا گل پسرا ی خوشکل خودم و یه سلام دیگه به همه ی دوست های گل و مهربونمون. جونم براتون بگه این پست دو هفته پیشه و من مجبورم امروز بنویسم... دو هفته پیش جمعه ناهار رو برداشتیم و به اتفاق مامان جون و خاله زری و اقا جون و مامان بزرگ و خاله شهدخت و الناز و طناز  رفتیم پارک فاطمی .خیلی هوا عالی بود .قند عسلا  همچین بازی میردن که نگو .اونجا هم اب داره و هم وسایل بازی .خلاصه که حسابی بازی کردن .موقع ناهار هر کاریشون کردیم هر دوتاشون نیومدن سر سفره و مشغول بازی بودن .منم واسشون غذا برداشتم  که هر وقت گرسنه شدن بدم بخورم ... تا اینکه قند عسلا گرسنه شدن و اومدن سمت من . از اونجایی که غذا خورشت قیمه بود من برنج و خور...
21 شهريور 1393
1